اول اینکه سلام! ... کلامی که چقدر آرزو دارم به برادرانم و خواهرانم بگم ... ولی اونها فکر می کنند که ...
دوم این که من در حال فحش دادن هستم! ... اون هم به ..... مثل همیشه!
سوم اینکه ... این وبلاگ جدید رو به این دلیل راه انداختم چون وبلاگ قبلی من دچار مشکل شده و خب هر چی صبر کردم نشد ... ولی خب من هم دلم داره می ترکه واسه همین هم باید بنویسم چون اگه ننویسم می ترکم!
چهارم این که:
با توام! با تو ... پس خوب گوش کن:
ز آغاز دل را سپردم به تو که از مهر خاطرنوازی کنی
نگفتم که سر پیچی از عشق من به دیوانگی ترک تازی کنی
سر عاشقی گر نبودت چرا؟ به جامم شراب هوس ریختی
تو که دل به جای دگر داشتی چرا با روانم درآمیختی؟
پنجم اینکه ... با وجود اینکه ...
هر لبی که بر لبم رسید ...
یک ستاره نطفه بست ...
در شبی که می نشست ...
روی رود یادگارها ...
باز هم ستاره آرزو کنم ...
باز هم - با دو چشم خیس ...
ستاره آرزو کنم ...
........................................
چون می دونم که چیزی هست به اسم دوست داشتن ... که هیچ کس اون رو احساس نکرده و اگه بتونه درک کنه ... دیگه از عشق متنفر می شه ... از تنهایی متنفر می شه ... من معتقدم آدم ها تنها هستند و از تنهایی خودشون لذت می برند چون ... هیج وقت دوست داشتن رو درک نمی کنند!
من از تنهایی متنفرم گر چه تمام عمرم محکوم بودم به تنها زیستن!
من از عشق متنفرم گرچه تمام عمرم محکوم بودن به عاشق زیستن!
ولی دوست داشتن رو دوست دارم و با تمام وجود طلب می کنم ... چون شاید از این عمر 23 ساله ام ... چند نفسی رو با دوست داشتن سپری کردم ... لا اقل خودم این طور فکر می کردم! و می دونم که وقتی کسی رو دوست داری حتی نفس کشیدن انسان هم براش لذت بخشه ... لذت بخش!... نفس ها مقدس می شن ... ولی ... من سایه های سیاه قشنگی رو می بینم که ناشی از تنهایی منه! .... و همه دوستش دارن ... در حالی من متنفرم از این سایه ها!
ششم اینکه ... تولدم مبارک!
یه تولد تازه!
ولی خب این بار ... دیگه به این دنیا عادت کرده ام ... و خب خیلی جالبه ... پا به یه دنیایی بذاری که بدونی چه شکلیه ... برای من که خیلی جالبه!
هفتم اینکه ...
اسم وبلاگ اینه قشنگترین سایه های سیاه تنهایی
نویسنده ... خودم هستم ... استیون کوچولو ...
و هشتم ..........................بسم الله! ... به اسم الله ... که گذاشت یه هفته ... از هر نفسی که می کشم لذت ببرم! ... نمی دونم چرا ولی واقعا خوشحال بودم ... واقعا زندگی می کردم! ....... به اسم الله!
استیون کوچک