سلام!
و حالا ... قسمت دوم!
تصمیم گرفتم که از این به بعد کار دیگری انجام دهم!
و آن این است که ... از این به بعد اولا می خواهم که برای مطالب خود تیتر یا همان عنوان قرار بدهم!... و هر کس که به وبلاگ من سر بزند دیگر مجبور نباشد که کل مطالب را بخواند بلکه همان قسمتی را که دلش می خواهد می خواند و از بقیه صرف نظر می کند! لذا هر کدام از دوستان می توانند هر بار که من وبلاگم را آپ می کنم بین مطالب ... آن قسمتی را که علاقه دارد مطالعه کند و نظر بدهد! این هم یک شیوه جدید برای این که هم من طولانی بنویسم و هم شما مجبور مباشید همه ی مطالب را نخوانید!!!
و اما ... عنوان اول:
شعر دومی که در شب شعر خواندم!
اسم این شعر بود: عشق
آسمان، ماه و ستاره ... چکه های نور و شور
یاد آن شب ... گفتگومان ... خنده ات بر عشق من
رقص باد و ... نور ماه و ... لحظه های خامشی
دیدگانت پر ز شرم و ... آن نگاه مست من
ریزش نور از ستاره ... انعکاسش در دلم
می نویسند اسم تو بر جای جای قلب من
آسمانم نور باران ... چون درخشد در شبم
لکه های کوچک اسمت به روی قلب من
یاد آن شب ... دیدگانت ... آن سلام گرم تو
نقشی از اسمت که روی قلب مستم می کند
لیک سرما ... طعنه هایت ... حرفهای سرد تو
خاطر آن طعنه ها که نیزه بر دل می زند
این من و ... این تیره شب ... این سوز و آه و ناله ام
بار دیگر یاد تو ... من ... گریه های بی امان
این من و ... این خلوت و ... این گفتگویم در نهان
باز هم گشتم ز عشقت فارغ از هر دو جهان
این من و ... این پاره قلب و ... دیدگانم سوی تو
تکه های قلب من در جستجوی موی تو
می رود با درد و غم در راه تنهایی دلم
راه درمان و علاجش آن خم ابروی تو
بار دیگر گشته ابری آسمان قلب من
تو نمی دانی چه سری خفته اندر اشک من
اشک پنداری ولیکن خون چکد از دیده ام
تو چه می دانی که خنجر گشته ای بر قلب من؟
گاه خندانم ز عشقت ... گاه گریان از فراق
من یکی شمعم که سوزم ... عشق باشد شعله ام
تو نداری در کلامت ذره ای هم اشتیاق
تو یکی شمعی که سوزانی ... من آن پروانه ام
گاه خندیدی به اشکم ... ای دریغ از یک نگاه
تو نپرسیدی ز عشقم ... عشق من خواندی گناه
تو ندانستی که گیسویت ... چه کرده با دلم
تو ندانستی ز قلبم ... ساده گفتی اشتباه!
یادم آید با تو گفتم کاین دلم ویرانه ایست
ساده گفتی در جوابم:عشقت از دیوانگیست
هر چه گفتم مهربانی پیشه کن با قلب من
باز می گفتی که قلبم با دلت بیگانه ایست
حال اینجا این منم با درد و رنج بی کسی
نیست حتی بر لبانم طعم تلخ بوسه ای
گر بمیرم یادگاری از همه دارم ولی ...
از تو دارم یادگاری این لبم بی بوسه ای
و حالا: در این مرحله از برنامه: نظر درباره ی نظر
اینجا می خوام نشون بدم که من نظرات شما دوستان خوبم رو می خونم!
برای همین هم از بین نظرهای شما سعی می کنم که به برخی از اونها جواب بدم!... امیدوارم دوستان ناراحت نشن ... چون من نمی تونم برای همه ی شما اینجا جواب بنویسم ... ولی مطمئن باشید که نظرهاتون برای من خیلی خیلی خیلی مهمه و ارزش داره! و من همه رو می خوانم و به همه ی اونها توجه می کنم!
لذا هر کسی که اینجا اسمش نیومده و براش جواب ننوشته ام به این معنی نیست که نظرش برام مهم نباشه بلکه به علت کمبود جا و طولانی نشدن مطالب این کار رو کرده ام و امیدوارم که دوستان از من نرنجند!
اول از همه از کسی شروع می کنم که الان حدود دو یا سه سالی میشه که اذیت های من رو تحمل کرده و همیشه به من کمک کرده و همیشه من رو راهنمایی کرده و ازش خیلی چیزها رو یاد گرفتم و البته خیلی هم اذیتش کردم!!!
مدیر وبلاگ دیوار
همیشه می دونستم که نکات مثبت رو به همراه نکات منفی می بینی و همیشه مثل کف دست هستی ... و عیب دوستانت رو طوری بهشون می گی که از تو نرنجن! ... و خب ... خیلی خوب بلدی بگی ... قبل از گفتن نکات منفی ... اول مثبت ها رو می گی ... و خب ازت ممنونم ... می خوام بگم که حرفهات برام یه قوت قلب بود ... و از این که به وبلاگ من قدم گذاشتی ممنون! ... در مورد دو نکته ای که گفتی هم ... اولیش رو ... به روی چشم ... از این به بعد تکرار نمیشه ... یعنی یعنی سعی می کنم که تکرار نشه! ... ولی خب به نظر من بعضی چیزها رو هم باید با زبونی تعریف کرد که کمی خنده دار بشه! ... و در مورد طولانی بودن مطالبم هم ... سعی می کنم نشه ... ولی هر دو تا ایرادت به جا هستن و من خیلی خوشحالم که به من یادآوری کردی!... و ممنونم! (در مورد طولانی بودن مطالبم ... نمی دونم این روشی که الان در پیش گرفتم خوبه یا نه؟؟؟؟؟ این که طولانی می نویسم ولی عنوان می گذارم ... خوب نیست؟؟؟؟ اگه نظرت رو بگی ممنون می شم!)
ایوب عزیز ... واقعا از این که به من سر زدی و این قدر هم برام نوشتی ... خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم ... چشم! سعی می کنم که متن هام رو بهتر کنم ... تو هم قول بده که همیشه من رو از نظراتت بی بهره نگذاری!
یه آدم دلسوز
از این که در مورد وبلاگم نظر دادی ممنون ... من همیشه از کسانی که رک باشن خوشم میاد ... و از این که ایرادات من رو گفتی ممنون ... من می دونم که خالی از اشتباه نیستم و تنها دوستانی مثل شما می تونن من رو راهنمایی کنن تا بهتر بشم ... چشم سعی می کنم که دیگه از اون جور کلمات در حد لازم استفاده کنم!
دیوار سفید
که می خوام بدونه که چقدر برای من عزیز و محترمه ... کسی که من خودم رو همیشه شاگردش می دونم و ازش یاد گرفتم که چطور نترسم ... و از بحث باهاش لذت بردم و صبور بودن و فرو خوردن خشم رو ازش یاد گرفتم و ... نمی تونم بگم که چقدر از این که اومد و به من سر زد ... خوشحال شدم ... و نمی تونم بگم که چقدر منتظر بودم که بیاد و سر بزنه .... برای من یه دوست عزیز و عزیز و عزیزه ... که من همیشه می خوام افتخار شاگردیش رو داشته باشم ... فقط می تونم بهش بگم که: ممنون به خاطر تموم چیزهایی که ازت یاد گرفتم! ... بذار این جوری بهت بگم تا شاید بهفمی که چقدر برام قابل احترامی: من که منظورم شما نبودید ... آخه شما رو می خوام چی کار کنم؟!؟!؟؟!؟!؟؟ (یادت می آد!؟!؟!)
رز ... دوست خوبم
رز ... دوست خوبم ... اون وبلاگم خراب شده و من نمی تونم اونجا مطلب بنویسم ... تو رو بین غبارها گم کردم و یه مدتی هم دنبالت گشتم و واقعا ناراحت شدم ... آخه خیلی از دوستان خوبم رو مثل تو گم کرده ام و نمی تونم پیداشون کنم .... نمی دونی چقدر دوست دارم دوباره این افتخار رو داشته باشم که بهشون لینک بدم ولی وبلاگ خیلی از اونها هم خراب شده و کلا ارتباطمون قطع شده و خب .... واقعا خوشحالم که به من سر زدی ... در اولین فرصت بهت لینک می دم و واقعا شرمنده ... شرمنده ... شرمنده ... جبران می کنم! ... نمی دونی از این که این افتخار نصیبم می شه که دوباره به لینک به وبلاگ تو وبلاگ خودم رو آزین ببندم چقدر خوشحالم
مامانی
تشکر که برام دعا کردید ... من هم براتون دعا می کنم که ایشالله کوچولوتون هم زیر سایه پیغمبر بزرگ بشه و همیشه سلامت باشه ... از طرف داداش استیون ببوسیدش!
در ضمن ...
از هادی عزیز، آینه (که خیلی دلم می خواد بدونم کیه که این قدر قشنگ بلده بنویسه ... و دوست دارم باهاش آشنا بشم!)، علی کوچولو یه مرد کوچک (که الان کنار من نشسته!!!)، حمیدرضا (که فکر کنم کمی در مورد من اشتباه می کنه!!!)، مهدی عزیز، سارا کوچولو (که من می دونم راهش اشتباهه ... و می خوام بهش بگم: روح های بزرگ وقتی بزرگ می شن که غیر از اون ارتفاع عظیمشون ... وسیع هم بشن ... و روح تو وسیع نیست و تو می ترسی که وسیعش کنی!!! ... نترس! ... کمی غرور رو کنار بگذار و کمک بخواه!!!!)، محمد ناقلا!!!، heaven searcher، کوروش عاشق، مرداب (که من می خوام بهش بگم: فکر می کنی داری می خشکی !!!! ولی این طور نیست ... من هم مثل تو بودم ... خودم،خودم رو جاری کردم ... و راهش اینه که شیب رو درست تشخیص بدی ... ببینی شیب کوه کدوم طرفه و در همون جهت جاری بشی!)، بهار ( بهار باز هم تو؟؟؟؟ اه اه اه!!!(شوخی کردم ها ... ناراحت نشی ... و اینو بدون که همیشه از این که ببینم دوستایی مثل تو به من سر می زنن خوشحال می شم!))، سارای عزیز ( که مطمئن باشه تنها نیست و بی کس هم نیست ... و خدا رو داره ... خدا ... خدا!)، داوود عزیز (که می خوام بگم: من فعلا یکی رو می خوام که برای خودم دعا کنه ... وقت ندارم واسه کسی دعا کنم!!!(شوخی کردم ... چشم تو رو هم گاهی دعا می کنم!!!))، نازلی مهربون ... که من نمی دونم با چه جمله ای این دختر رو توصیف کنم ... همین که بگم: قسمت بزرگی از درس «شاد بودن روح و قلبم» رو از نازلی یاد گرفتم ... و شاد زیستن و درعین حال غم رو در خاطر داشتن رو از این دختر یاد گرفتم ... یا بهتره بگم ... از نازلی بود که یاد گرفتم چطور می شه با اشک و با چشمانی سرشار از غم خندید!!!، محسن 79ئی، ای فلانی، مژگان خانوم (می دونم طولانی بود ... معذرت می خوام سعی می کنم که تکرار نشه!!!!!!!!!!!!!!!)، فروغ عزیز (فقط یه چیزی می تونم بهت بگم که محبت قلبم رو نسبت به تو نشون بده و اون احترامی که به تو در دلم حس می کنم بیان کنه و احساس من رو نسبت به تو نشون بده و اون اینه: دیوووووووووووووووووووووووووووووونه ... خودتی ... همشهری! و ... تنها می تونم به یه صورت بهت بگم که چقدر از وسعت روح تو حیرت زده شدم ... و اون اینه که: واقعا که ... اسم درستی روی تو گذاشتن: فروغ!!!!!!!!!!!!!!! ... و ... واقعا کم آورده ام!! نمی دونم چی بگم )، ثریای نکته سنج و خوش سلیقه (که همیشه اگه نتونم به وبلاگش سر نزنم این احساس با منه که انگار یه جمله ای رو از دست داده ام که خیلی خیلی خیلی قشنگه)، سارای عزیز (دختر بجنوردی)، سمیه (که نمی شناسمش ولی خیلی دوست دارم بشناسمش)، ممنونم که به من سر می زنن!
اگه اسم کسی جا مونده ازش معذرت می خوام ... از همه کسانی هم که به من سر می زنن و خب یه عللی نتونستن نظر بدن .... خیلی ممنونم ... همین که اومدید و خوندید و ساعتی رو به من و وبلاگم اختصاص دادید ممنونم ... امیدوارم که در زندگیتون موفق و پیروز باشید!
باز هم می گم اگه کسی هست که اسم نبرده ام ... امیدوارم که از من ناراحت نشه ... سعی کردم اسم همه رو بیارم!
و ممنون از همگی دوستان خوبم!
اعلام برنامه های آینده!
در قسمت بعدی دو متن نوشته خواهد شد:
رانده ی درگاه خدایانم (متن کامل ... بدون سانسور!!!)
سفرنامه ی ماهشهر (اردوی سه روزه ی ماهشهر)
منتظر باشید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
استیون کوچک