دلم برای خودم که تنگ می شد ، برای تو می نوشتم : که نمی شناختمت!
دلم برای خودت که تنگ می شود ، حالا ، برای خودم می نویسم : خودی که نمی شناسمش!
شکسته شکسته دلم ، تکه هاش را ، جمع که می کنم ، می شود تو! نگاه که می کنم: آینه ، تصویر خودم را می بینم توی چشمهات!
از سقف اتاقم باران می بارد انگار! قطره قطره ، نگاه می کنم ، قطره خون ، تو را می بینم ، صورتت سرخ ، نگاه که می کنم : آینه ، تصویر خودم را می بینم توی چشمهات!
دلم است انگار که می چکد! می نشینم ... می نویسم ... پاره می کنم ... پشیمان ... می چینم شان کنار هم ... یاد خط خودم ... قرن ها قبل می افتم! ... روز ازل ... شاید خواب .... شاید رویا ... چشم من ... باران ... پاره های کاغذ ... کوچه ... خیس ... سرد ... دست های من ... دست های تو ... خداحافظ ... تا امروز ... ! نشسته بودم ... نوشته بودم ... پاره پاره ... چیدم بودمشان کنار هم ... شده بود : تو! ... نگاه که کردم ... آینه ... تصویر خودم را دیدم توی چشم هات!
سخت شده این نوشتن لعنتی ... برای تو! بریده بریده می نویسم ، شکسته شکسته ، قطره قطره ، پاره پاره ، بچینی کنار هم ... تصویر من ... نگاه که می کنی : انگار آینه ... تصویر خودت را می بینی توی چشم هام! نگاه کن! بخوان! توی چشم هام : دوستت دارم!
این هم " بسم الله" برای تو!
|