سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گام دوم! - لواشک ترش عشق یا قره قوروت زندگی؟
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
بدترینِ برادرانت، کسی است که تو را به مدارانیازمند کند و به عذرخواهی ناچارت سازد . [امام علی علیه السلام]
نویسنده : استیون اسپیکمن:: 84/2/11:: 1:24 صبح

با سلام!

خب ... و حالا! ... شروع می کنیم:

دومین گام هم با موفقیت برداشته شد!

دیشب (در واقع الان می شه پری شب! ... شب شعر بود توی دانشگاهمون ... و همه رفتن و شعر خوندن و من هم رفتم ...

و حالا تصمیم دارم بگم که اصلا چی شد!

خب ... شروع می کنم

اما قبلش بذارید بگم که ... الان ... چه حسی دارم!

الان حس می کنم که من مراحل کوچولوی زندگی خودم رو پشت سر گذاشتم و در واقع آمادگی دارم که قدم های بزرگ بردارم ... واسه همین هم ... در اولین فرصت برنامه ریزی می کنم ... که بزرگترین قدم ها رو هم بدون اشتباه بردارم.

الان از لحاظ روحی و اعتماد به نفس در بهترین وضعیت ممکن هستم و دیگه اون همه دلهره و ترس ندارم ... و خب از این به بعد وارد فاز سوم از عملیات می شیم

ولی قبلش باید همه چیز برنامه ریزی و از نو نگاه بشه ... من سعی خودم رو انجام می دم! ... ولی برگردیم به دیشب ...

شب شعر قبلی ... دو نفر بودن که به شدت به من روحیه می دادن و ترس رو در من از بین می بردن ... یکیش هم اتاقی ام بودم ... (اون یکیش بماند که کی بود!) هم اتاقی ام اسمش رحیم بود که همیشه همراهم بود ... بهترین و قابل اعتماد کسی که توی مدت زندگیم پیدا کرده ام ... یه پسر عالی ... که ... هر چی بگم ازش کم گفته ام ... آره ... رحیم بود که همدم من بود ... رحیم بود که شب ها با هم حرف می زدیم ... رحیم بود که می نشست و به حرف هام گوش می داد ... رحیم بود که به من روحیه می داد و در عوض هیچی از من نمی خواست ... هیچی ... واسه همین هم ... خلاصه این که دیشب همه اش یاد رحیم بودم ... یاد رحیم ... و خالی بودن صندلی کنارم رو حس می کردم ... چقدر دوست داشتم که در کنارم بود تا می دید که ...

خب ... دیگه بچه ی باحالی بود ... خیلی باحال ... دیشب ... واقعا جاش خالی بود ... واقعا ... ولی ...

دیشب خیلی استرس داشتم ... همه اش می ترسیدم که نتونم برم توی حس و نتونم ریتمی رو که مد نظرم بود پیاده کنم ... و وقتی که رفتم بالای سن همه اش انتظار داشتم که نفسم بگیره! خلاصه این که من منتظر بودم که نفسم بگیره ولی نمی گرفت! نمی دونم چرا ولی هر چی فکر کردم اتن اتفاق نیفتاد ... و وقتی دیدم که بله ... همه چیز خوبه شروع کردم به خوندن .... ولی نتونستم اون طوری که می خواستم برم توی حس ... ولی خب خوب خوندم ... در واقع یه نوع حالت تئاتری خوندمش ... ولی هنوز هم اون چیزی که می خواستم نشده ... هنوز هم نشده ... چون از خودم توقع دارم ... ولی حالا دیگه اصلا استرس ندارم و منتظر هستم که بتونم شعر های خودم رو جاهای دیگه هم بخونم ... و خب ... گام دوم برداشته شد!!!!!!! و خب فکر می کنم که به هدفی که دارم نزدیک شدم ... چقدر از خدای خوبم ممنونم!

بزودی ... متن شعری رو که در شب شعر خوندم .. یعنی هر دوتا شعر رو می نویسم ... تا خودتون قضاوت کنید که من بهتر شعر می گم یا حافظ؟!

خب ...

فعلا خداحافظ ... من تا 4 روز دیگه آپ می کنم!

استیون کوچولو

 


موضوعات یادداشت



استیون دونی
استیون در سرمای اهواز!
هنوز هم همراه با ترس
قدم های لرزان
پریدن از حصارها به بیرون
71299:تا حالا هر چند تا که اومدن
110:اونایی که امروز اومدن
موضوعات وبلاگ
اجازه ... حاااااااااااااااااضر ... غاااااااااااااایب

یــــاهـو

لوگوی خودم
گام دوم! - لواشک ترش عشق یا قره قوروت زندگی؟
هر کلمه ای را که می خواهید
در وبلاگ من بیابید
کافی است اینجا تایپ کنید
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید
بابا! استیونه دیگه!

لوگوی دوستای خوبم


لینکای دوستای خوبم

بهارستان
دیوار
(باران)
خانه ی زرد من
هساره ی ئیواران
نی نی جون و یادداشت هایش
عشق را بنیاد بر ناکامی است
cleopatra
aliirezaa
هوای تازه بهار
جوانه ای از کویر
دیوانه تقسیم بر دو
روزهای خوب نوجوانی
آهو کوچولو
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
روی هر شانه سری تکیه ...
آسمان بی ستاره من
خوشا آندم که از دل می نویسم
مرغ دریایی
سارا دخترک تنها‏
زنده ام تا روایت کنم
گروه امداد و نجات موج پیشرو
ساکنان سرزمین باد

نترس! مشترک شو ... قول می دم تا آپ کردم یه ایمیل برات بیاد
 
آوای آشنا
طراح قالب

Danshjoo List